دل نوشته ای از شهید مدافع حرم مصطفی صدر زاده:

شهید مصطفی صدر زاده در یادداشتی به دوستان بسیجی خود می‌نویسد: "چه می‌شود روزی سوریه امن و امان شود و کاروان راهیان نور مثل شلمچه و فکه به سمت حلب و دمشق راه بیافتد."

فکرش را بکن، راه می‌روی و راوی می‌گوید اینجا قتلگاه شهید رسول خلیلی است،
یا اینجا را که می‌بینی همان جایی است که مهدی عزیزی را دوره کردند و شروع کردند از پایش زدند تا ... شهید شد.

یا مثلا اینجا همان جایی است که شهید حیدری نماز جماعت می‌خواند،
 شهید بیضایی بالای همین صخره نیروها را رصد میکرد و کمین خورد،
 شهید شهریاری را که می‌شناسید همین‌جا با لهجه آذری برای بچه‌ها مداحی می‌کرد،
 یا شهید مرادی آخرین لحظات زندگیش را اینجا در خون خودش غلتیده بود، 
یا شهید حامد جوانی اینجا عباس‌وار پرکشید.
خدا بیامرزد شهید اسکندری را همین‌جا سرش بالای نیزه رفت 
و شهید جهاد مغنیه در این دشت با یارانش پر کشید.

عجب حال و هوایی می‌شود کاروان راهیان نور مدافعین حرم، عجب حال و هوایی...


پ.ن:
ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی، برسد کاش صدایم به صدایی..