ورود عزیز دلم،صوفی اعظم،شیخ معظم،
حاج محمدرضا رو به بیان، تبریک وتهنیت عرض می نماییم.
همون از ما بهترون..
ورود عزیز دلم،صوفی اعظم،شیخ معظم،
حاج محمدرضا رو به بیان، تبریک وتهنیت عرض می نماییم.
همون از ما بهترون..
«عصبیّت» یعنی إسلامى که قالب دارد و قلب ندارد (یعنی اسلامِ أموی)، این یک مسأله است!
یعنی کربلا را جبهه کفر درست نکرد، بلکه جبهه عصبیّت درست کرد!
پس دوتا اسلام روبروی هم بودند؛ یکی اسلامِ قلبى با حُبّ خدا، یکی هم اسلام قالبی با حُبّ دنیا!
مگر عمرسعد چه میخواست؟! خودتان میدانید عمر سعد دنیا را میخواست. پس «اسلامِ قالبیِ أموی» ، قلبش حُبّ دنیاست، و «اسلامِ قلبیِ علوى» قلبش حُبّ خداست.
ببینید عصبیّت یعنی چه؛
حالا همین امام وسط صحنه کربلا آمدهاست، میگوید: مردم! اگر این آب را به من نمیدهید، این طفل را ببرید آبش بدهید و بیاورید. آنها آن طفل را هم میکشند!!
اگر کافر بودند، کار به اینجا نمیرسید، چرا؟ چون کفر، در کفرِ خودش مغرور نیست. ولی عصبیّت، در اسلامیتِ خودش مغرور است! برای همین هم شما در زیارت عاشورا به «عصبیّت» لعنت میکنید.( اللّهُمَّ ألْعَنِ «الْعِصَابَةَ» الَّتِی جَاهَدَتِ الْحُسَیْن)
یعنی «اسلام انحرافی» از کفر هم خطرناکتر است.
لذا، کربلا باید بدن من و شما را بلرزاند! مطمئن باشید اگر حُبّ دنیا پیدا کردید، اگر تزکیه نکردید، اگر اسلامتان «قلبى» نشد، اگر نتوانستید با خدا معاشقه داشته باشید، در جبههگیری هایی که در جامعه حتماً به وجود میآید، در جبهه «عصبیّت» قرار خواهید گرفت.
پس کربلا غذای جان امروزِ ماست. در صحنههای جامعه، همیشه جبهههایی شامل حق و باطل هست. ولی نمایش مطلق جبهه حق و باطل در کربلاست، تا ما خودمان را از طریق آن ارزیابی کنیم.
اگر شما عملزده بشوید، و اگر عزاداری اباعبدالله فقط صوری بشود، و هیچ خلوتی هم با خدا نداشته باشید، و هیچ نافلهای هم نخوانید، و با این همه آسیب، آنوقت بازهم امید داشته باشید که در این جبهه ی عصبیّت قرار نگیرید، در اینحال [آن امید بدون پشتوانه] یک آرزوی محال است!
اصلاً جبهه اباعبدالله (علیهالسلام) یعنی در عصبیّت قرار نگرفتن، که البته با تأسّی به «روحِ حسینی» چنین امیدی برای شما هست، انشاءالله.
منبع:
جزوه «عصبیّت؛ انگیزه مبارزه با امام حسین (ع)
اصغر طاهرزاده
داییش تلفن کرد, گفت: "حسین تیکه پاره رو تخت بیمارستان افتاده، شما همین طور نشستین؟"
گفتم: "نه. خودش تلفن کرد. گفت: دستش یه خراش کوچیک برداشته پانسمان می کنه می آد. گفت: شما نمی خواد بیاین. خیلی هم سرحال بود."
گفت: " چی رو پانسمان می کنه؟ دستش قطع شده".
همان شب رفتیم یزد، بیمارستان.
به دستش نگاه می کردم. گفتم: " خراش کوچیک! "
خندید...
گفت:
" دستم قطع شده، سرم که قطع نشده"
پیامک وارده از دوستان خودی به حاج محمود:
اولی از حاج امین:هرکه دارد هوس کرببلا بسم الله.ان شالله نائب الزیاره شما بین الحرمین.حلالم کنید.یامهدی
دومی ( می ترسم اسمش رو ببرم ):ما که رفتیم فدات بوس بوس!یاعلی
پیام صریح حاج محمود به دوستان عازم:سلام علیکم!منفجر فی سبیل الله .ان شاالله .التماس دعا.یاعلی
از همین تریبون از همه ی عزیزانی که بدون خداحافظی با فرماندهی خاکریز پاشون رو از مرز بیرون گذاشتند برائت می جوییم مخصوصا اون هفت هشت نفر!امیدواریم در راه خدا تکه تکه شوید.
سلام علیکم.
خسته نباشید ...
امروز جمعه 6آذر یکهزار وسیصد ونود وچهار
آمده ام بگویم زندگی از آنچه فکر می کنیم هم زودتر می گذرد
آنقدر که تا می روم بفهمم امروز شنبه است می گویند جمعه است.
واقعا خیلی زود دیر می شود
والآن کجای مسیر زندگی قرار دارم ؟
با خودم چند چندم؟
بوده ام آن گونه که باید؟
آیا دنیا توانسته من رو به خودش مشغول کنه ؟در قالب دانشجو درقالب استاد ،در قالب مهندس،رییس،دکتر،کارگر و...
نمی دانم ...!
ولی خوب می دانم حسابی ما را مشغول کرده است.