ممات

زندگی نیست "ممات" است تو را کم دارد ....

۸ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

سکوت سرشار از ناگفته ها ست...

همیشه  نشانه تایید حرف طرف مقابل نیست،
گاهی نشانه  اوست.....
  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • حاجی

    سنگرسازان بی‌سنگر ؛ فرهنگ‌سازان با فرهنگ

    کم نبوده‌اند افرادی که پس از مدتی کار فرهنگی، وارد عرصه اقتصاد شده‌اند و از رستوران و مغازه و بازار سر در آورده‌اند. حالا یا با توجیه خسته‌شدن از گدایی در کار فرهنگی و کسب درآمد برای ادامه فرهنگ کاری، یا با اعلام رسمی بی‌فایده بودن تلاش‌های غیر اقتصادی. انصافا هم راست می‌گویند. تا کی باید برای فکر و بینش و گرایش آدم‌ها خودشان را به زحمت بیندازند و برای یک پاپاسی پول، پیش هر کس و ناکسی گردن کج کنند و آبروی خود را به تاراج بگذارند؟ آخر این چه قانونی است که هر کس برای آخرت خود و دیگران مایه می‌گذارد، آس‌وپاس می‌شود و آن کس که به خود و اهل و عیالش می‌رسد، بهترین دنیا را می‌سازد؟ انگار نه انگار که دنیا مزرعه آخرت است، شاید هم برعکس، دنیا مهم‌تر از آخرت است و آخرت طفیلی دنیاست!

    حقیقت آن است که راه حل آرمانی مهم‌تر شدن فرهنگ نسبت به هر چیز دیگر است. طوری که انسان‌ها برای علم و معرفت و تربیت بیش از همه چیز ارزش قائل شوند و حاضر باشند بیشترین هزینه‌ها را صرف فرهنگ نمایند. تا آن جا که اگر یک شب نان نداشتند، نخورند ولی از کسب معرفت کوتاه نیایند؛ نه این که با ذره‌ای تغییر در قیمت دلار، بیشترین آسیب‌ها به فرهنگ وارد شود. البته این هم چیز عجیبی نیست، چنانکه الان هم برای علم‌ِ پول‌ساز و دنیاساز، مردم از نان شب می‌زنند ولی برای تربیت آخرت‌ساز هیچ تکانی نمی‌خورند؛ انگار نه انگار که دنیا مزرعه آخرت است؛ یکی نیست برای‌شان زمزمه کند که «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باق1»! 
    از این آرمان دور که پایین بیاییم، به شرایط منحصر به فرد الان میرسم که پس از 1400 سال از صدر اسلام و صدها و هزاران سال از تلاش انبیا، یک حکومت شیعی روی کار آمده تا قدرت وثروت و معرفت را در هم جمع کند و خون‌دل‌ها‌ی چندین هزارساله را به ثمر برساند. حالا که به این حکومت فرهنگی رسیدیم و به آن آرزوی آرمانی نرسیدیم، پس باید سرمایه‌های ملی در خدمت فرهنگ قرار بگیرد و شیر نفت در جوی معرفت و تربیت باز شود. به علاوه باید دست پروژه‌های پول‌ساز عمرانی از این سرمایه‌ها کوتاه شود و اقتصاد غیر فرهنگی روی پای خودش بایستد و حتی سرریزش را به فرهنگ اهدا کند تا اقتصاد فرهنگی هم کم‌کم قوت بگیرد. آن وقت دیگر نهادهای فرهنگی را «شرکت‌های ضررده» یا «سازمان‌های کم‌بازده» نمی‌خوانند و نگاه خود را به این مراکز متعالی، متعادل می‌کنند... اما چه کنیم که سازندگی عمرانی هم‌چنان بر سرمایه‌های ملی چمبره زده و تا گردن در چاه نفت فرو رفته و بی‌رحمانه آن را سر می‌کشد و اگر مثقالی را به فرهنگ بدهد، با نگاه خیره‌خیره منت‌آلود، تباهش می‌سازد
    دو گزینه مهم و امیدوارکننده کنار رفتند و مردم و دولت تبرئه شدندحالا من و تو می‌مانیم و خدای احد و واحدیک راه این است که تو هم پشت بکنی و به مردم و دولت بپیوندی و گزاره‌های کوچه و بازار را تکرار کنی و فرهنگ را سرخورده‌تر از قبل نشان‌ دهی. آن وقت احتمالا تو هم به زودی از رستوران و مغازه و بازار سر در می‌آوری و برای تسکین وجدانت، سالی هزار تومان به سنگرسازان بی‌سنگر (بخوانید فرهنگ‌سازان بافرهنگ) می‌دهی و خیال خودت و خانواده‌ات را راحت می‌کنی. حالا دیگر می‌توانی دنیا و آخرت را با هم داشته باشی و «دغدغه‌های فرهنگی» خود را رام و آرام نمایی. راستی؛ تو که پیغمبر نیستی که شب و روز دردِ مردم داشته باشی و گریه‌های نماز شبت هم برای هدایت مردم باشد. تازه، تربیت بر پیامبر واجب بوده ولی بر تو که واجب نیست... تو باید به اهل و عیالت برسی
    اما یادت باشد، تو ابراهیم همت امروزی و احمد متوسلیان دیروز چشم امیدش به توست. راست می‌گویی؛ تو پیغمبر نیستی ولی یاور فرزند او که هستی. اگر تو هم پشت کنی و به درمانِ درد خود بروی، پس چه کسی فرزند زهرا راکمک کند؟ داستان تلخ طرمّاح را که به خاطر داری؟ شاید فقط ساعتی دیر رسیده بود؛ اما وقتی که رسید سر پسر فاطمه بالای نیزه بود و قلب دختر علی را شکسته بودند... شاید طرماح هم بین واجب و مستحب گیر کرده بود... 
    راستی یک چیز دیگر! در تاریخ سراغ داری زمانی را که یک مربی مشکل مالی نداشته باشد؟ از پیغمبر گرفته تا معلم و طلبه؟ همه‌شان درد مالی داشتند، اگر چه هیچ کدام نگران نبوده‌اند، چرا که به رازق ایمان داشتند و می‌دانستند که از در بسته، دروازه‌ها باز می‌کند و خود و خانواده‌شان را تامین می‌نماید: نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَ إِیَّاهُم‏.2 نه این که دهان‌شان را زیر شیر نفت گرفته باشند، ولی معمولا دست خدا را زیباتر از بقیه در زندگی‌شان مشاهده می‌کردند... کافی است که تو هم دستت را به خدا بدهی و همه تلاشت را بکنی که دستان مردم را در دست او بگذاری
    تازه اگر این نبود، چگونه خدا ما را به اخلاص‌مان محک می‌زد؟ چه چیزی بهتر از این که خود و خانواده‌مان را وقف او کنیم و او خودش زندگی‌مان را بگرداند؟ ما که از پیغمبران بهتر نیستیم. خدا وکیلی دنیای آن‌ها لذت‌بخش‌تر بود یا دنیای کاسبان و بازاریان؟ اگر چه «الکاسب حبیب الله3» اما این کجا و آن کجا؟ تازه چه مشکلی دارد که هم در لباس کاسب حبیب خدا شویم و هم در لباس مربی بندگی او را بکنیم، مانند پیامبران؟ خدا که بخیل نیست، فقط باید به او توکل کرد؛ به نام او، به یاد او، برای او ...

    پ.ن حاجی:

    این مطلب دزدیست:/
    جوآروم بود براتون گونی ریختم آوردم
    :)

  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • حاجی

    تبسمی اگرم....



    تبسمی اگرم رو دهد ز عیش ندانی



    که گاهی آدمی از کثرت ملال بخندد


    حاجی نوشت:

    این بیت منویاد این شعر از دوستان خوابگاهی انداخت 

    حاج محمدرضای خودم ،صوفی اعظم  خوابگاه:

    بعد از این عشق به هر عشق جهان می خندم
    هر که آرد سخن از عشق به آن می خندم
    روزی از عشق دلم سوخت که خاکستر شد
    بعد از این سوز به هر سوز جهان می خندم

    خنده ی تلخ من از گریه غم انگیزتر است
    کارم از گریه گذشته به آن می خندم

    یادش بخیر

    راستی ترامپ رئیس جمهور شدمی دونم بی ربط بود.

    :)

  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • حاجی

    گاهی یک دوربین تو را به خدا می رساند!

    شهید محسن خزایی  ۱۵ آذر  سال ۵۱ در خانواده ای مذهبی که ذاکر اهل بیت بودند به دنیا آمد او در سال ۷۴ به عنوان متصدی صدا  فعالیت خود را در صداو سیما  آغاز کرد و  بخاطر شور و نشاط خاصی که در برنامه های جوان ایجاد می کرد و با جوانان ارتباط زیادی داشت مدیر باشگاه خبرنگاران جوان زاهدان شد.

     اوج کارش زمانی بود که جریان تکفیری گروهک جندالشیطان در جنوب شرق فعال شده بود. او یکبار از کمین گروهک تکفیری در حادثه تروریستی تاسوکی نجات یافت. شهید محسن خزایی پس از موفقیت در باشگاه خبرنگاران جوان زاهدان به عنوان مدیر خبر گیلان معرفی شد و پس از فعالیت های تخصصی و حرفه ای خبر، عشق دفاع از حرم  او را به سوریه کشاند او در سوریه بعد از هر گزارش خبری خود، در بین رزمندگان مقاومت مداحی اهل بیت می کرد. وی دارای سه فزرند، دو پسر و یک دختر بود.

     سرانجام محسن خزایی  در منطقه حلب سوریه در اثر اصابت ترکش ناشی از انفجار خمپاره به ناحیه سر به شهادت رسید.
     

    گاهی  یک دوربین  تو را به خدا می رساند!


    حاج محسن شهادتت مبارک...


  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • حاجی

    مطالب مورد نیاز حلقه های صالحین

    با عرض سلام وخسته نباشید خدمت دوستان عزیز

    مطالب ذیل را می توانید جهت استفاده در حلقه های صالحین وکلاس های تربیتی(در سطح نوجوانان) دریافت نمایید.

    ان شاالله هرگونه ابهام ومشکل را در نظرات پاسخگوییم


    دریافت
    حجم: 68.1 کیلوبایت
    توضیحات: بخل


    دریافت
    حجم: 443 کیلوبایت
    توضیحات: حسد


    دریافت
    حجم: 698 کیلوبایت
    توضیحات: حب دنیا

    دریافت
    حجم: 18.9 کیلوبایت
    توضیحات: کینه



    دریافت

    حجم: 136 کیلوبایت
    توضیحات: خودسازی اخلاقی


    دریافت
    حجم: 143 کیلوبایت
    توضیحات: پاکدامنی


    دریافت
    حجم: 130 کیلوبایت
    توضیحات: شجاعت


    دریافت
    حجم: 3.82 مگابایت
    توضیحات: ترس از خدا

  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • حاجی

    منیت!

     عجب و خودخواهی غالبا ناشی از نادانی خویشتن و قدر و جایگاه انسان در پیشگاه خدا است‌، نخستین گام درمان این بیماری اخلاقی شناخت خویشتن و آشنایی با پروردگار است‌. چنانچه انسان پروردگار خود را بشناسد و بداند که عظمت و جلال و عزت تنها از اوست و آدمی و تمامی عبادت او در مقابل او حقیر و ناچیز است،دیگربه برخی رفتارها و کارهای خود افتخار نمی‌کند و خود را حقیر می‌شمارد.

    بلی حاجی جون!

    وقتی از هیات میای بیرون با 4تا چه چه وبه به مردم باد تو غبغه ات می اندازی وفکر می کنی برا خودت کسی شدی،وقتی وقت آزاد داری اما به خاطر جمعیت وامکانات کم هیئت نوجوانان ،دعوتشون رو رد میکنی،وقتی برا شهدا کار می کنی اما منتظری فلان مسئول بالاتر بیاد بهت بگه باریک الله ،وقتی از کنار موکب نوجوانان گذر میکنی ومحل بهشون نمیزاری یعنی حاجی آسمونی نشدی که هیچ هنوز اون پایین مایینا موندی گلم،یعنی هنوز خیلی باقی داری،حاجی جون بالاترین پست باشی،بالاترین جایگاه اجتماعی باشی اما اخلاص نداشته باشی یعنی پر پرواز نداری.

    خلاصه حاجی وضعت خرابه گلم...!

    حاجی بدون عزت مخصووص خداست به هرکی بخواد میده به هرکی نخواد نمیده،پس زور نزن با بعضی کارات برا خودت عزت بسازی ،اگه ساختی بدون پوشالیه...

    وقتی تونستی خودت رو کنار بزاری اون وقت پروازی شدی.......

    دوستدار حاجی نفس لوامه

    یاعلی 

     

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • حاجی

    آرامش

    نمی دانم درک کرده اید یا نه؟هیچ چیز مثل آرامش نمی شود!

    آرامش

    آرامش 

    آرامش


    پ.ن:

    والا حتمن که نباید پست هام ده خط باشه 

    دوخطی هم امکان داره...



  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • حاجی

    وقتی که ما بچه تر بودیم...

    وقتی که ما بچه تر بودیم، مشتاق بازی و توپ بودیم، در انتظار می نشستیم تا ما را به بازی بگیرند، تملق می گفتیم تا راه مان بدهند و قهر می کردیم و دور می شدیم تا نزدیک مان کنند، اما همین که هدفی پیدا می کردیم دیگر به توپ ها و بچه ها نگاه نمی کردیم، حتی اگر دعوت مان می کردند می خندیدیم و اگر دست مان را می کشیدند، نق می زدیم و فرار می کردیم. چرا؟
    مگر توپ همان توپ نبود و بازی همان بازی محبوب نبود؟ چرا اینها همه اش همان ها بودند، اما ما دیگر آن نبودیم، ما هدفی داشتیم و لباسی به تن کرده بودیم و مهمانی می خواستیم برویم....
    آه حالا می فهمم که چرا خیلی ها به توپ های بزرگتر و کره های زمین و ماه و خورشید هم همان طور نگاه می کنند و توپ بازی نمی کنند و اسیر بازی نمی شوند. اینها کاری دارند و هدفی دارند و این است که مشغول نمی شوند و سرگرم نمی شوند.
    سرگرمی ها برای بیکاره هاست... 


    استاد علی صفایی حائری
    (کتاب رشد_ص34)

  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • حاجی