کم نبودهاند افرادی که پس از مدتی کار فرهنگی، وارد عرصه اقتصاد شدهاند و از رستوران و مغازه و بازار سر در آوردهاند. حالا یا با توجیه خستهشدن از گدایی در کار فرهنگی و کسب درآمد برای ادامه فرهنگ کاری، یا با اعلام رسمی بیفایده بودن تلاشهای غیر اقتصادی. انصافا هم راست میگویند. تا کی باید برای فکر و بینش و گرایش آدمها خودشان را به زحمت بیندازند و برای یک پاپاسی پول، پیش هر کس و ناکسی گردن کج کنند و آبروی خود را به تاراج بگذارند؟ آخر این چه قانونی است که هر کس برای آخرت خود و دیگران مایه میگذارد، آسوپاس میشود و آن کس که به خود و اهل و عیالش میرسد، بهترین دنیا را میسازد؟ انگار نه انگار که دنیا مزرعه آخرت است، شاید هم برعکس، دنیا مهمتر از آخرت است و آخرت طفیلی دنیاست!
حقیقت آن است که راه حل آرمانی مهمتر شدن فرهنگ نسبت به هر
چیز دیگر است. طوری که انسانها برای علم و معرفت و تربیت بیش از همه چیز ارزش
قائل شوند و حاضر باشند بیشترین هزینهها را صرف فرهنگ نمایند. تا آن جا که اگر یک
شب نان نداشتند، نخورند ولی از کسب معرفت کوتاه نیایند؛ نه این که با ذرهای تغییر
در قیمت دلار، بیشترین آسیبها به فرهنگ وارد شود. البته این هم چیز عجیبی نیست،
چنانکه الان هم برای علمِ پولساز و دنیاساز، مردم از نان شب میزنند ولی برای
تربیت آخرتساز هیچ تکانی نمیخورند؛ انگار نه انگار که دنیا مزرعه آخرت است؛ یکی
نیست برایشان زمزمه کند که «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باق1»!
از این آرمان دور که پایین
بیاییم، به شرایط منحصر به فرد الان میرسم که پس از 1400 سال از صدر اسلام و صدها
و هزاران سال از تلاش انبیا، یک حکومت شیعی روی کار آمده تا قدرت وثروت و معرفت را
در هم جمع کند و خوندلهای چندین هزارساله را به ثمر برساند. حالا که به این
حکومت فرهنگی رسیدیم و به آن آرزوی آرمانی نرسیدیم، پس باید سرمایههای ملی در
خدمت فرهنگ قرار بگیرد و شیر نفت در جوی معرفت و تربیت باز شود. به علاوه باید دست
پروژههای پولساز عمرانی از این سرمایهها کوتاه شود و اقتصاد غیر فرهنگی روی پای
خودش بایستد و حتی سرریزش را به فرهنگ اهدا کند تا اقتصاد فرهنگی هم کمکم قوت
بگیرد. آن وقت دیگر نهادهای فرهنگی را «شرکتهای ضررده» یا «سازمانهای کمبازده»
نمیخوانند و نگاه خود را به این مراکز متعالی، متعادل میکنند... اما چه کنیم که
سازندگی عمرانی همچنان بر سرمایههای ملی چمبره زده و تا گردن در چاه نفت فرو
رفته و بیرحمانه آن را سر میکشد و اگر مثقالی را به فرهنگ بدهد، با نگاه خیرهخیره
منتآلود، تباهش میسازد.
دو گزینه مهم و امیدوارکننده
کنار رفتند و مردم و دولت تبرئه شدند. حالا من و تو میمانیم و خدای احد و
واحد. یک راه این است که تو هم پشت بکنی و به
مردم و دولت بپیوندی و گزارههای کوچه و بازار را تکرار کنی و فرهنگ را سرخوردهتر
از قبل نشان دهی. آن وقت احتمالا تو هم به زودی از رستوران و مغازه و بازار سر در
میآوری و برای تسکین وجدانت، سالی هزار تومان به سنگرسازان بیسنگر (بخوانید
فرهنگسازان بافرهنگ) میدهی و خیال خودت و خانوادهات را راحت میکنی. حالا دیگر
میتوانی دنیا و آخرت را با هم داشته باشی و «دغدغههای فرهنگی» خود را رام و آرام
نمایی. راستی؛ تو که پیغمبر نیستی که شب و روز دردِ مردم داشته باشی و گریههای
نماز شبت هم برای هدایت مردم باشد. تازه، تربیت بر پیامبر واجب بوده ولی بر تو که
واجب نیست... تو باید به اهل و عیالت برسی!
اما یادت
باشد، تو ابراهیم همت امروزی و احمد متوسلیان دیروز چشم امیدش به توست. راست
میگویی؛ تو پیغمبر نیستی ولی یاور فرزند او که هستی. اگر تو هم پشت کنی و به
درمانِ درد خود بروی، پس چه کسی فرزند زهرا راکمک کند؟ داستان تلخ طرمّاح را که به
خاطر داری؟ شاید فقط ساعتی دیر رسیده بود؛ اما وقتی که رسید سر پسر فاطمه بالای
نیزه بود و قلب دختر علی را شکسته بودند... شاید طرماح هم بین واجب و مستحب گیر
کرده بود...
راستی یک چیز دیگر! در تاریخ
سراغ داری زمانی را که یک مربی مشکل مالی نداشته باشد؟ از پیغمبر گرفته تا معلم و
طلبه؟ همهشان درد مالی داشتند، اگر چه هیچ کدام نگران نبودهاند، چرا که به رازق
ایمان داشتند و میدانستند که از در بسته، دروازهها باز میکند و خود و خانوادهشان
را تامین مینماید: نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَ إِیَّاهُم.2 نه
این که دهانشان را زیر شیر نفت گرفته باشند، ولی معمولا دست خدا را زیباتر از
بقیه در زندگیشان مشاهده میکردند... کافی است که تو هم دستت را به خدا بدهی و
همه تلاشت را بکنی که دستان مردم را در دست او بگذاری.
تازه اگر این نبود، چگونه خدا
ما را به اخلاصمان محک میزد؟ چه چیزی بهتر از این که خود و خانوادهمان را وقف
او کنیم و او خودش زندگیمان را بگرداند؟ ما که از پیغمبران بهتر نیستیم. خدا
وکیلی دنیای آنها لذتبخشتر بود یا دنیای کاسبان و بازاریان؟ اگر چه «الکاسب
حبیب الله3» اما
این کجا و آن کجا؟ تازه چه مشکلی دارد که هم در لباس کاسب حبیب خدا شویم و هم در
لباس مربی بندگی او را بکنیم، مانند پیامبران؟ خدا که بخیل نیست، فقط باید به او
توکل کرد؛ به نام او، به یاد او، برای او ...
پ.ن حاجی:
این مطلب دزدیست:/
جوآروم بود براتون گونی ریختم آوردم
:)