جنگیدن در جبهه ی جنگ نرم کار ساده ای نیست. هر کسی سرباز و سردار این جنگ نمی شود. برای کسی که افسر این جبهه شد یک زندگی معمولی بی دغدغه معنا ندارد. افسر این جنگ زود موهایش سفید می شود، اگر چه به پیروی از اصل “بشره فی وجهه” لبخندبه لب دارد ولی غم و اندوهی همیشه در قلبش هست که “حزنه فی قلبه”. این غم اما از جنس غصه های بی ارزش همه گیر نیست. غم پول و پست نیست.
آدم را نیازمند روانشناس و روانپزشک نمی کند. اما به هر حال سنگین است. آدم را افسرده نمی کند اما سینه را فشرده می کند. گاهی وقت ها بغضی می شود که راه نفس را تنگ می کند و گاهی اشکی در تاریکی شبی.جنگیدن در جبهه ی جنگ نرم کار ساده ای نیست. وقت و علم و ذوق و بصیرت و انرژی و انگیزه می خواهد. کار آدم های نازک نارنجی که با اولین سختی و مصیبت، قهر می کنند نیست. کار کسانی که از سر بیکاری دنبال جایی برای پر کردن اوقات فراغتشان می گردند نیست. کار بی دغدغه ها، بی اراده ها، بی غیرت ها نیست. کار آنهایی که مدام چرتکه می اندازند کدام ذکر را بگویند که ثواب بیشتری گیرشان بیاید نیست. جنگیدن در این جبهه، شیعه ی تنوری می خواهد. شیعه ی تنوری دلش غمگین و سینه اش فشرده و گلویش پر بغض و چشمش خیس از اشک و بدنش بی رمق می شود اما … اما خسته نمی شود. کم نمی آورد. نمی برد. تمام نمی شود.افسران جنگ نرم خسته نمی شوند یعنی نباید خسته شوند. پس چرا ما خسته می شویم؟ کجای کار ایراد دارد؟ چه چیزی کم است؟ شاید آنچه در پی می آید پاسخی مختصر به این پرسش باشد:
۱. مرد باشی یا زن. کافر باشی یا مسلمان. غربی باشی یا شرقی فرقی نمی کند. در حصاری به نام زمان محصوری. شبانه روزتبیست و چهار ساعت بیشتر ندارد. باید مثل بقیه بخوری، بخوابی، درس بخوانی، کار کنی و البته برخلاف بقیه باید در این جبهه بجنگی. برای جنگیدن باید وقت داشته باشی. وقتت را خوب نتوانی مدیریت کنی شب امتحان پایان ترم به هرچه کار فرهنگی است بد و بیراهمی گویی که نگذاشته به درست برسی. وقتت را که نتوانی برنامه ریزی کنی گیر می افتی. گیر که افتادی خسته می شوی.خستهکه شدی آخرش می بری. می زنی جاده خاکی.
۲. موتور کار فرهنگی کردن، دغدغه داشتن است. باید انگیزه داشته باشی. باید دلت سوخته باشد. باید عمق فاجعه را درک کرده باشی. وقتی شدت مصیبت را فهمیده باشی حتی فکر خسته شدن هم به ذهنت خطور نمی کند. اگر خدای نکرده زلزله ای بیاید و همه ی عزیزانت زنده زیر آوار مانده باشند برای نجات دادنشان چه می کنی؟ توانت ممکن است تمام شود. حتی ممکن است آنقدر خاک ها را کنار بزنی که غش کنی اما مطمئنم خسته نمی شوی. حتی فکر خسته شدن را هم نمی کنی.
۳. برای جنگیدن در این جبهه باید علمی داشته باشی که در این عرصه به کار بیاید. استاد درجه یک قرآنی یا متخصص فتوشاپ فرقی نمی کند، مهم این است که علمی داشته باشی و خودت را موظف بدانی روز به روز در این علم بهتر شوی. در این جنگ اسلحه، علم است.
سربازی که علم نداشته باشد و یا از علمش استفاده ای نمی کند، شلیک نمی تواند بکند. چنین کسی یا خسته می شود از ماندن و می رود پی کارش یا می ماند و شروع می کند به گیر دادن به این و آن.
۴. برای خسته نشدن در این جبهه باید چشم های تیزبینی داشته باشی. باید افق را خوب ببینی. کل صحنه را، کل این خط مقدم را خوب رصد کنی. وقتی افق را خوب دیدی دیگر فرقی نمی کند اگر در این نزدیکی ها کسی برای مدت کوتاهی گرد و خاک کرده باشد. وقتی اهداف بلند مدت را در نظر داشته باشی دیگر محقق نشدن دو سه تا هدف کوتاه مدت مقطعی باعث خستگی و ناامیدی نمی شود.
۵. اگر ورود در این میدان صد در صد مخلصانه نباشد بالاخره یک جای کار که برسی کم می آوری. اگر برای دل خودت آمده ای. برای اینکه محبوب شوی. اگر برای دلخوشی رفیقت، و یا خانواده ات آمده ای ممکن است چند روزی دوام بیاوری اما در این جبهه انگیزه ی غیر خدایی زود تمام می شود. تازه اگر حضورت مخلصانه هم باشد گاهی وقت ها این قدر سرگرم کارکردن برای خدا می شوی که یادت می رود برای چه کسی داری کار می کنی. یادت می رود هدفت انجام وظیفه است. اگر هدف، “عمل به تکلیف” شد دیگر “دو دو تا چهار تای نتیجه” عذابت نمی دهد.
۶. اگر کار فرهنگی کردن باعث رشد نشود حتما باعث خستگی می شود. کسی که وقتش را خوب مدیریت می کند و انگیزه و علم وبصیرت و اخلاصش هم حرف ندارد ولی باز احساس خستگی می کند لابد باید شکل شلیک کردنش را عوض کند. شاید ساخته نشده است برای آر پی جی زدن ولی به درد تک تیر انداز بودن می خورد. باید بگردد استعدادش را در این عرصه کشف کند نه اینکه همه چیز را ببوسد بگذارد کنار به این بهانه که خسته شده است.
۷. کار فرهنگی کردن توکل و توسل می خواهد. وگرنه آنقدر تنها می مانی که خستگی کمترین ترکش این نبرد می شود. باور نمی کنم کسیکه احساس خستگی می کند، در دل تاریکی شب دو رکعت نماز بخواند و بعد کل قضیه را برای امام زمانش مطرح کند و اشک بریزد و دعا کند و آمین بگوید و دوباره خسته بماند.اگر دلت یک زندگی آرام بی دغدغه می خواهد که هیچ. ولی اگر سرت درد می کند برای اینکه حال دشمن را بگیری و چنان شکستش بدهیکه کمر راست نکند، اگر دلت پر می کشد برای اینکه در سپاه حضرت عشق سربازی کنی، اگر بی اراده نیستی، اگر بی غیرت نیستی، اگر بی تفاوت نیستیپس بگذار خیالت را راحت کنم، در این جبهه نباید خسته بشوی یعنی حتی فکر خسته شدن را هم نباید بکنی.
۱. مرد باشی یا زن. کافر باشی یا مسلمان. غربی باشی یا شرقی فرقی نمی کند. در حصاری به نام زمان محصوری. شبانه روزتبیست و چهار ساعت بیشتر ندارد. باید مثل بقیه بخوری، بخوابی، درس بخوانی، کار کنی و البته برخلاف بقیه باید در این جبهه بجنگی. برای جنگیدن باید وقت داشته باشی. وقتت را خوب نتوانی مدیریت کنی شب امتحان پایان ترم به هرچه کار فرهنگی است بد و بیراهمی گویی که نگذاشته به درست برسی. وقتت را که نتوانی برنامه ریزی کنی گیر می افتی. گیر که افتادی خسته می شوی.خستهکه شدی آخرش می بری. می زنی جاده خاکی.
۲. موتور کار فرهنگی کردن، دغدغه داشتن است. باید انگیزه داشته باشی. باید دلت سوخته باشد. باید عمق فاجعه را درک کرده باشی. وقتی شدت مصیبت را فهمیده باشی حتی فکر خسته شدن هم به ذهنت خطور نمی کند. اگر خدای نکرده زلزله ای بیاید و همه ی عزیزانت زنده زیر آوار مانده باشند برای نجات دادنشان چه می کنی؟ توانت ممکن است تمام شود. حتی ممکن است آنقدر خاک ها را کنار بزنی که غش کنی اما مطمئنم خسته نمی شوی. حتی فکر خسته شدن را هم نمی کنی.
۳. برای جنگیدن در این جبهه باید علمی داشته باشی که در این عرصه به کار بیاید. استاد درجه یک قرآنی یا متخصص فتوشاپ فرقی نمی کند، مهم این است که علمی داشته باشی و خودت را موظف بدانی روز به روز در این علم بهتر شوی. در این جنگ اسلحه، علم است.
سربازی که علم نداشته باشد و یا از علمش استفاده ای نمی کند، شلیک نمی تواند بکند. چنین کسی یا خسته می شود از ماندن و می رود پی کارش یا می ماند و شروع می کند به گیر دادن به این و آن.
۴. برای خسته نشدن در این جبهه باید چشم های تیزبینی داشته باشی. باید افق را خوب ببینی. کل صحنه را، کل این خط مقدم را خوب رصد کنی. وقتی افق را خوب دیدی دیگر فرقی نمی کند اگر در این نزدیکی ها کسی برای مدت کوتاهی گرد و خاک کرده باشد. وقتی اهداف بلند مدت را در نظر داشته باشی دیگر محقق نشدن دو سه تا هدف کوتاه مدت مقطعی باعث خستگی و ناامیدی نمی شود.
۵. اگر ورود در این میدان صد در صد مخلصانه نباشد بالاخره یک جای کار که برسی کم می آوری. اگر برای دل خودت آمده ای. برای اینکه محبوب شوی. اگر برای دلخوشی رفیقت، و یا خانواده ات آمده ای ممکن است چند روزی دوام بیاوری اما در این جبهه انگیزه ی غیر خدایی زود تمام می شود. تازه اگر حضورت مخلصانه هم باشد گاهی وقت ها این قدر سرگرم کارکردن برای خدا می شوی که یادت می رود برای چه کسی داری کار می کنی. یادت می رود هدفت انجام وظیفه است. اگر هدف، “عمل به تکلیف” شد دیگر “دو دو تا چهار تای نتیجه” عذابت نمی دهد.
۶. اگر کار فرهنگی کردن باعث رشد نشود حتما باعث خستگی می شود. کسی که وقتش را خوب مدیریت می کند و انگیزه و علم وبصیرت و اخلاصش هم حرف ندارد ولی باز احساس خستگی می کند لابد باید شکل شلیک کردنش را عوض کند. شاید ساخته نشده است برای آر پی جی زدن ولی به درد تک تیر انداز بودن می خورد. باید بگردد استعدادش را در این عرصه کشف کند نه اینکه همه چیز را ببوسد بگذارد کنار به این بهانه که خسته شده است.
۷. کار فرهنگی کردن توکل و توسل می خواهد. وگرنه آنقدر تنها می مانی که خستگی کمترین ترکش این نبرد می شود. باور نمی کنم کسیکه احساس خستگی می کند، در دل تاریکی شب دو رکعت نماز بخواند و بعد کل قضیه را برای امام زمانش مطرح کند و اشک بریزد و دعا کند و آمین بگوید و دوباره خسته بماند.اگر دلت یک زندگی آرام بی دغدغه می خواهد که هیچ. ولی اگر سرت درد می کند برای اینکه حال دشمن را بگیری و چنان شکستش بدهیکه کمر راست نکند، اگر دلت پر می کشد برای اینکه در سپاه حضرت عشق سربازی کنی، اگر بی اراده نیستی، اگر بی غیرت نیستی، اگر بی تفاوت نیستیپس بگذار خیالت را راحت کنم، در این جبهه نباید خسته بشوی یعنی حتی فکر خسته شدن را هم نباید بکنی.