افسران - خاطرات دوستان شهید آتش نشان


امروز توی رادیو داشتن با دوستان بهنام میرزاخانی اولین شهید آتش نشان صحبت میکردن...


یکی از دوستاش‌میگفت اونقدر راستگو بود که وقتی گل یا پوچ‌بازی میکردیم ، چون میشناختمش ازش می‌پرسیدم گل دست توئه ؟

میگفت آره...!!


یکی از دوستاش‌گفت یکی دو سال بود سعی می کرد نمازش رو اول وقت بخونه ‌...


یکی از دوستاش گفت یه شب که تا صبح با هم حرف میزدیم حدود شش صبح پرسید راستی

فلانی چنددرصد سوخته بود ؟ 

گفتم چطور مگه؟ 

گفت داشتم فکر سوختن خودمو میکردم...


اینو‌که از رادیو شنیدم یاد خاطره بسیجی افتادم که دوستش روی مین منور سوخته بود و شهید شده بود .

وقتی به خواب دوستش اومده بود ازش پرسیده بود رفتی روی مین چی شدی؟ 

شهید گفته بود جگرم حال اومد!!!


یاد رزمنده ای افتادم که از دوستش که بشدت مجروح شده بود پرسیده بود زنده ای ؟

گفته بود هنوز نه!!!


یکی از دوستان بهنام گفت اون خدابیامرز صدای خوبی نداشت ولی همیشه اِفه مداحی میومد و دائم میخوند. 

خبرنگار پرسید چی میخوند؟

گفت 

منم باید برم ...آره برم سرم بره...