خداوندا کمک کن ازچَرای زندگی دل بکنم و به چِرای زندگی فکر کنم ...

چرا که عاقبت چَرا مرگ ؛ و عاقبت چِرا تولدی دوباره است ...

جشن تولد را دوست دارم،

بیشتر از آن ، جشن تولد دوباره ام را !

پ.ن:چند روز دیگر تولدم است ،ومن وارد سومین دهه از زندگی ام می شوم اما هنوز خودم را پیدا نکرده ام،هنوز معنای زندگی ام را پیدا نکرده ام،هنوز به آنجایی که باید نرسیده ام،اصلا بگذار خودمانی تر حرف بزنیم واقعیتش این است که هنوز آدم نشده ام،نشده ام آنچه که می خواستم،اصلا راستش را بگویم از یک جاهایی به بعد دیگر افسار از کفم ربوده شد واین خر (ببخشید الاغ) چهار نعل تاخت آنجایی که مراد دل نبود وشاید حکمت بود.خلاصه سرت را درد نیاورم من از این که چند روز دیگر بیست واندی ساله میشوم اصلا خوشحال نیستم با این حال که حضرت علی(ع) می فرمایند:

اگر به آنچه که می خواستی نرسیدی، از آنچه هستی نگران نباش. « نهج البلاغه - حکمت 69 »

اما من بدجور نگرانم ،نگران از اینکه فرصتهایم،موقعیت هایم،شرایط عالی کنونی ام در جهت رسیدن را با غفلت هایم از دست بدهم وآخر غبطه بخورم که چرا نشدم آنچه که باید!چه بگویم شاید این گمراهی ام ناشی از جهل است واین که هنوز به روشن بودن مسیرم ایمان ندارم،شاید هنوز زود است،شاید باید بیشتر تلاش کنم وشاید اصلا تلاش نکرده ام شایدو شاید وهزار ویک شاید دیگر،اما نکند خدایی ناکرده مسیرم اشتباه باشد ؟!

ا ی که مرا خـوانـده ای،راه  نـشـانـم بـده

در شـب ظـلـمــانی ام،مـاه نــشـانـم بـده

........