ممات

زندگی نیست "ممات" است تو را کم دارد ....

۴۱ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

من در میان درس ،دلم جای دیگر است..

می زنم عینک به چشمم درس میخوانم ولی،

پنج ساعت روی یک خط مانده ام در فکر تو...
{-107-} {-107-} {-107-}
  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • حاجی

    شهدا بهترین زندگی ها را داشته اند وبهترین ها را رها کرده اند!

    حقیراز کسانی که دائم حرف از شهادت می زنندوآه وناله می کنند که خدایا چرا شهید نمی شوم گلایه مندم .
    به نظرم این تفکر خطرناکی است چرا که بعد از مدتی باعث می شود فرد از خط مستقیم دلزده شود چرا که از شهادت خبری نبوده است.ما باید هدفمان قشنگ زندگی کردن باشد آن موقع مرگ طبیعیمان نیز شهادت خواهد بود.
    وبه قول دکتر شریعتی :
    خدایا...

    چگونه زیستن را به من بیاموز چگونه مردن را خود فرا خواهم گرفت!

    نکته دیگر این است که:

    شهدا زندگی منظم ومرفهی (البته دغدغه مدار)داشته اند و از آن زندگی منظم ومرفه خود دل کنده اند این نبوده است که وقتی شکست عشقی خوردند ، مشکل اقتصادی پیدا کردند یه خورده زندگی بهشون فشار اورد ویا از زندگی سیر شدند دستانشون را رو به آسمان بلند کنند بگن خدایا ما را شهید کن .
    نخیر برادر من !
    شهدا بهترین زندگی ها را داشته اند وبهترین ها را رها کرده اند .

    پ.ن:

    صرفا برای بچه های خاکریزکه حال وهوای عازم شدن دارند....

    (حاج حسین نمیگم منظورم تو بودیاLP10.gif)

  • ۱ پسندیدم
  • ۱ نظر
    • حاجی

    میانبر قربه الی الله!

    میانبر رسیدن به خدا "نیت" است
    کار خاصی لازم نیست بکنیم
    کافی است کارهای روزمره مان را 
    به خاطر خدا انجام دهیم
    اگر تو این کار زرنگ باشی
    شک نکن
    شهید بعدی تویی
    "شهید همت"
  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • حاجی

    خدایا ما رو می رسونی؟؟؟

    سوار تاکسی بین شهری شدم، مسیرم تهران بود.
    اصلا با راننده درباره مقدار کرایه صحبتی نکردم از بابت پول هم نگران نبودم
    اما وسط راه که بیابان بود، دست کردم تو جیب راست شلوارم ولی پول نبود…! جیب چپ نبود… جیب پیرهنم!
    نبود که نبود … گفتم حتما تو کیفمه!
    اما خبری از پول نبود… 
    به راننده گفتم: اگر کسی رو سوار کردی و بعد از طی یک مسیری به شما گفت که پول همراهم نیست، چیکار میکردی ؟!!
    گفت: به قیافه اش نگاه می کنم!

    گفتم : الان فرض کن من همان کسی باشم که این اتفاق براش افتاده…!!! یکدفعه کمی از سرعتش کم کرد و نگاهی از آینه به من انداخت
    و گفت : به قیافه ات نمیاد که آدم بدی باشی ، می رسونمت … .

    خدای من!
    من مسیر زندگی ام رو با تو طی کردم به خیال اینکه توشه ای دارم
    اما الان هرچه نگاه می کنم ، می بینم هیچی ندارم، خالیه خالی ام …
    فقط یک آه و افسوس که مفت عمرم از دست رفت …

    خدایا ما رو می رسونی؟؟؟ یا همین جا وسط این بیابان سردرگمی پیاده مون میکنی؟؟؟
    الهی و ربی من لی غیرک ...
    .
    حدیث قدسی :
    خداوند متعال : اگر بندگان گناهکارم می دانستند چقدر مشتاق توبه و بازگشت آنان هستم، از شدت شوق می مردند.
  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • حاجی

    فقط خواهشمندیم خیابانی عاشق نشوید !

    یه ﺭﻓــــــــﻴﻖ ﺩﺍﺭﻡ ;



    " ﺍﺳﻤﺶ ﺧــــــــﺪﺍﺱ"



    ﺑﺤـــﺜـــــــﺶ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺟﺪﺍﺱ,



    ﺗــــــــﺎ ﺍﻭﻥ ﭘﺸﺘــــــﻤﻪ,



    ﺑﯿﺨﯿﺎﻝ ﻫﺮ ﭼﯽ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺧــــــــﺎﺹ



    ﻛﻪ ﺣﺘﻲ ﺧﻴﻠﻲ ﻭﻗﺘﻬﺎ ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﻣﻴﻞ ﻣﺎﺳﺖ

    پ.ن:
    جملات مذکور جملاتیست که بعضی اوقات از برخی دوستان می شنویم
    و واکنش حاج محمود فقط هر هر وکر کر می باشدsm(15).gif
     قصد تحلیل این جملات رو نداریم 
    فقط خواهشمندیم خیابانی عاشق نشوید 
    باتشکر
    "فرماندهی خاکریز حاج محمود و رفقا"
  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • حاجی

    بی خبر شو...

    تا شدم بی خبر از خویش ، خبرها دارم 

    بی خبر شو که خبرهاست در این بی خبری !
  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • حاجی

    با بخشش، سبد را مقابل خود نگه دارید

    بزرگی میگفت :
    یک وقت، جلوى شما یک سبد سیب مى آورند.
    شما اول براى کناریتان برمى دارید، دوباره بعدى را به نفر بعدى میدهید ...
    دقت کنید!
    تا زمانیکه براى دیگران بر مى دارید، سبد مقابل شما میماند. ولى حالا تصور کنید همون اول براى خود بردارید؛ میزبان سبد را به طرف نفر بعد مى برد!
    نعمتهاى خدا اینطور است
    {-35-} با بخشش، سبد را مقابل خود نگه دارید{-35-}

  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • حاجی

    دنیا...

    دنیا دار آزمایش  است، خوشا به حال مقاومت  کنندگان،آنانی که در حوادث زندگی راه بندگان را پیش کردند و
    با تحمل مشقات فراوان در عمل ثابت کردند که فقط بنده الله هستند وبس،وشهادت دادند که لااله الا لله.

    شهید محمدعلی جابری

  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • حاجی

    ازدواج ودم گاو

    مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. کشاورز به او گفت: «برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می‌کنم. اگر توانستی دم یکی از این گاوها را بگیری با ازدواج موافقت خواهم کرد من دخترم را به تو خواهم داد.»

    مرد قبول کرد. اولین در طویله که بزرگترین در هم بود باز شد. باور کردنی نبود، بزرگترین و خشمگین‌ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود بیرون آمد. گاو با سم به زمین می‌کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید و گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاو کوچکتر از قبلی بود اما با سرعت حرکت می‌کرد. جوان پیش خودش گفت: «منطق می‌گوید این را هم ول کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.»

    سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر می‌کرد ضعیف‌ترین و کوچک‌ترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود بیرون پرید. پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد اما گاو دم نداشت!

    زندگی پر از ارزش‌های دست یافتنی است اما اگر به آن‌ها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی.




  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • حاجی

    حضرت آدم ...

    گویند حضرت آدم نشسته بود، شش نفر آمدند، سه نفر طرف راستش نشستند و سه نفر طرف چپ.

    به یکی از سمت راستی‌ها گفت: «تو کیستی؟»
    گفت: «عقل
    پرسید: «جای تو کجاست؟»
    گفت: «مغز
    از دومی پرسید: «تو کیستی؟»
    گفت: «مهر
    پرسید: «جای تو کجاست؟»
    گفت: «دل
    از سومی پرسید: «تو کیستی؟»
    گفت: «حیا
    پرسید: «جایت کجاست؟»
    گفت: «چشم
    سپس به جانب چپ نگریست و از یکی سؤال کرد: «تو کیستی؟»
    جواب داد: «تکبر.»
    پرسید: «محلت کجاست؟»
    گفت: «مغز.»
    گفت: «با عقل یک جایید؟»
    گفت: «من که آمدم عقل می‌رود.»
    از دومی پرسید: «تو کیستی؟»
    جواب داد: «حسد.»
    محلش را پرسید.
    گفت: «دل.»
    پرسید: «با مهر یک مکان دارید؟»
    گفت: «من که بیایم، مهر خواهد رفت.»
    از سومی پرسید: «کیستی؟»
    گفت: «طمع.»
    پرسید: «مرکزت کجاست؟»
    گفت: «چشم.»
    گفت: «با حیا یک جا هستید؟»

    گفت: «چون من داخل شوم، حیا خارج می شود.»



  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • حاجی